سلام!

کنار من در آیینه جای خالی ات خالیست ثانیه را به شماره می گیرم گم می کنم ساعتم را قدم ها را می شمارم گم می کنم راه خانه ام را ناگهان باران حرف تازه ای دارد خبری از تو می بارد و من خیس می شوم خنده ام می گیرد به نابودشدنِ زود زندگی و جاودانگی ابدیِ عشق که این چنین جهان را به کرنش در برابر واژه های شاعری عاشق اجبار می کند!

پیاده می آیم پیاده آمده ام با کفش هایی که خاکی اند و تمام راه را همپای من بودند و می دانند که من نا امید هم باشم تو را دوست دارم حتی اگر ازتو بی خبر باشم ُ در بیراهه ها در لانه ی گرگ ها از فرط خستگی به خواب رفته باشم کفش هایم می دانند که من غریبم با سنگفرش های بی شیب  و صاف من به قله من به با تو بودن در اوج در لحظه ی بران طلوع دل بستم که هنوز و همیشه دوستت می دارم تو را ، بی ترس ُ واهمه پر می گشایم آسمانی بودن را از تو یاد گرفته ام کفش هایم را با خودم می آورم تا ببینی که جاده های زمین هنوز برای شاعر عاشق خاکی است!

من نمی خواستم تکرار کهنه  ای باشم به عمق چشمانت نگاه کن  شاعری آنجا مشغول نقاشی است.شاعر که عاشق شود نقاشی هم می کند چشمانت را ببین چه زیبا به طرح عشق شده اند در آیینه ها به عمق چشمانت نگاه من آنجا نشسته ام در طرحی از عشق تو را نقاشی می کنم گریه نکن که این شاعر عاشق غرق می شود می میرد گریه نکن اگر شاعر عاشق نمی رسد یا اگر می رسد پیر ُ خسته است سرنوشت این چنین نبود من نمی خواستم تکرار کهنه ا ی باشم!

نفس های گل یاس سرشار محبت می شودُ رحمت وقتی که می بیند قلب من بی پروا به عشق تو ایمان دارد در کویری که کفر است سخن گفتن با گل سرخ به هنگام کر بودن خدا  به تنهایی می غلتم دور می شوم از گوش ها و چشم ها و خدا دور می شود از من شمع های شعرم بی شعله ای ذوب می شوند از حس معنای تو، تشنه هستم تا که از لب های تو پیکی بنوشم از عشق ، تا بگویی چند حرف ساده همچون سلام !

 

من اینجا

   من اینجا در نهایت سکوت های بغض کرده ی خویش نفس می کشم متوجه خوانش جدید در چهره ی محیطم نیستم من در جا زدن لحظه را می بینم  به طور خیلی محسوس ویرانی و نابودی در واکاوی اطرافم می خوانم من یک آدم معمولی بودم و هستم و خواهم بود معمولی معمولی است ولی نرمال نیست نه اندوخته ای از گذشته وجود دارد که با من ادامه پیدا کند تا لذتی ببرم و خوش باشم تا برای دیگران لذتی یا لحظه ای خوشی ایجاد کنم تا زندگی خود را متحول کنم تا افکارم را نو کنم نه شانس خاصی برای من بوجود آمده و می آید که اصولا در زندگی آدم های معمولی باید رخ دهد در جایی زندگی می کنم که انتهای تمام تاریخ بشریت در آنجا زندانی است اتفاقات بد وارد زندگی من شده اند و من را با زیبایی خود فریب می دهند بعد مانند اسب تروا تبدیل به کابوسی شده اند که بخشی از وجودم را بلعیده اند این همه اتفاق بد مرا تلخ کرده است نه به دلیل بد بودنشان بلکه به خاطر دلیل حضورشان من به وقایع و صحبت ها بد بین شده ام و هر چه بیشتر زندگی می کنم بیشتر می فهمم که بد بینی های من از روی دید واقع بینی بوجود آمده است و  نه بد بینی گزنده ترین کلام ها از به زبان می آورم نه به این دلیل که قصد آزار دادن کسی را داشنه باشم وجودم آن قدر از مارهای واقعیت گزیده شده است که جز زهر در کلامم تراوش نمی کند.

پنجاه سال بعد

        پنجاه سال بعد چند روز مانده به تولدت آن هنگامی که در میان موهای تو آبشارهای یخ زده جاری شده اند ، یکی از نوه های دوست داشتنی ات با کتابی پیش تو می آید وکنار شومینه ، روبروی تو می نشیند ، تو با صندلی آرام تاب می خوری و به شعله های شومینه خیره شده ای  نوه ی نازنین تو می خواهد سکوت را بی آنکه تو را برنجاند ، بشکند . فکر کنم اسم او نازنین باشد . نازنین کتابی در دست گرفته وآن را ورق می زند . می دانی که می خواهد با تو حرف بزند ولی دوست داری که خودش حرفش را شروع کند به کتابی که توی دست نازنین است دقت می کنی احساس می کنی هر چیزی که هست باید مربوط به این کتاب باشد . دوباره توی فکر می روی ، چند روز دیگر روز تولد توست .

نازنین می گوید : مادر بزرگ !

و تو می گویی : بله نازنینم ! بگو !

و او می گوید:

    مادر بزرگ دیروز توی خیابون انقلاب داشتم به کتاب هایی که کنار پیاده رو روی پله ی یه ساختمون چیده شده بود نگاه می کردم .

پیرمردی اون کتاب ها رو می فروخت گفت:" ببخشید دختر خانم "

گفتم : " بله "

گفت : " سلام "  من هم سلام دادم .

گفت : " می تونم این کتاب رو به شما هدیه بدم ؟  شعر های خودمه"

منم خیلی تعجب کردم ، پیرمرد قیافه ی مهربونی داشت به نظرم دیوونه نبود ،

ازش پرسیدم که : " چرا باید این کتاب رو از شما به عنوان هدیه قبول کنم ؟ "

پیرمرد گفت : " من چند سال هست که این کتاب شعرم رو هدیه می دم "

گفتم : " یعنی به هر کسی یه دونه از این کتاب شعرت هدیه می دی؟ "

گفتش : " نه به هر کسی"

گفتم : " پس به کیا این کتاب رو هدیه می دی ؟ "

گفت :" به شرطی بهتون  می گم که ، این هدیه رو از من قبول کنی . "

من هم که دوست داشتم جواب سوالم رو بدونم شرط رو قبول کردم

گفتم :" باشه ، قبول "

پیرمرد سرش رو پایین انداخت،

گفت:" دخترم ببخشید که این حرف رو میگم من این کتاب شعرم رو فقط به کسایی هدیه می دم که چشماشون شبیه چشمای شماست."

من که انتظار شنیدن چنین جوابی رو نداشتم از شنیدن این حرف هم خجالت کشیدم و هم ترسیدم سریع از پیرمرد دور شدم.

پیرمرد پشت سرم با صدای بلند گفت:"منظوری نداشتم ، دخترم من رو ببخش "

کتاب رو انداختم تو کیفم دلیل حرف های پیرمرد رو نمی فهمیدم ترسیده بودم می خواستم کتاب رو توی اتوبوس جا بذارم ولی نمی تونستم ، نمی دونم چرا ، فقط وقتی رسیدم خونه خیالم راحت شد شب وقتی که می خواستم بخوابم کنجکاو شدم ببینم توی کتاب چی نوشته شده؟ کتاب رو باز کردم ، مادربزرگ! نمی دونی! چقدر شعرهای کتاب به دلم نشست تا صبح چندین بار شعر ها رو خوندم حتی با بعضی از شعر ها گریه کردم.

      نازنین حرف های خود را قطع می کند تو دیگر با صندلی تاب نمی خوری ثابت و بی حرکت به حرف های نازنین گوش می کنی ، نازنین که تا به حال چشمان تو را با چنین حس و حالی ندیده است  نفس خود را چاق می کند تا بقیه ی حرفش را به تو بگوید.

نازنین می گوید : "مادر بزرگ برای من جالب این بود که پیرمرد تمام شعرها رو به کسی که هم نام شما بوده تقدیم کرده."

 

    نازنین صفحه ای که تقدیم نامه در آن نوشته شده را  باز می کند و به تو نشان می دهد چشمانت را جمع می کنی تا ببینی ،نمی توانی ، مجبور می شوی عینکت را که به گردنت آویزان کرده ای بزنی، عینک را که به چشم می زنی ، می بینی که نازنین درست گفته است ، بالای صفحه سمت چپ اسم تو را در یک خط نوشته اند و زیر اسم تو هم نوشته شده ،

چشمان تو سر آغاز هستی اند !

تمام شعر هایم !

پیشکش تو ،

پیشکش چشمان مهربانت !

 

تو کتاب را از دست نازنین می گیری .

می پرسی :" اسم شاعرش رو کجا نوشته؟ "

نازنین از عجله و دست پاچگی تو تعجب کرده است ، نام شاعر را برایت پیدا می کند، که یک اسم مستعار است ولی تو می دانی که این اسم مستعار نام کیست!

  بغض بدون درک موقعیت کار خودش را می کند ، اشک به چشمانت هجوم می آورد یادت می آید که دروغ نبود اینکه گفته بودم . "اگر روزی شعر هایم را چاپ کنم آن ها را پیشکش تو و چشمان مهربانت خواهم کرد ."

نازنین همه چیز را فهمیده است ، آرام آرام اشک به چشمانش مهمان می شود ، به چشمانی که بیش از اندازه شبیه به چشمان توست .

 

 

تیمارستان آزادی

چرا من خیلی وقته چیزی نمی نویسم معلوم نیست شاید مردم یا شاید هم توی کلاسهای تیمارستان آزادی نشستم و دارم درس یاد میگیرم چه درسی مگه میشه گفت مگه خبر ندارین چه خبر شده خب من هم نمی دونم چه خبر شده ولی چیزی نمیشه گفت چون ممنوع شده من هم به خاطر همین تریپای روانی که داشتم رفتم اونجا ولی همون طور که گفتم شاید رفتم شاید فقط یه روانی بالقوه هستم به خاطر همینه که دیگه چیزی نمی نویسم چون از افکار ی روانی می ترسم که یه روز از بالقوه به بالفعل تبدیل شه شاید برای این چیزی نمی نویسم که دیگه غمینیست همه شاد شادان دور هم کنار سفره چند سین نشستیم من که نفهمیدم هفت سین کدوم از این همه سین هاست نشستم پشت کامپیوتر مادرم مراقب من است شاید به همین خاطر است نمی نویسم چقدر سایت فیلتر شده باز کردی اینا چیه مادرم این حرفا رو بهم گفت گفتم چیزی نیست توی این سایتا کلمه آ-ز-د-ی فیلتر شده به همین خاطره بهم میگه این حرفا چیه اینا رو ولش کن برو کتاب بخون البته به من حق انتخاب داد که کتاب غیر درسی بخونم تا اینجا خوندید حتما به عقلم شک کردید چون یه آدم نمی تونه این قدر چرت و پرت بنویسه چون اگه حرفای من درست حسابی بود تا حالا یکی پیدا میشد بگه چرا نمی نویسی توی دانشگاه که همه چیز خوبه دوستام همه خوب و آروم و دست به سینه هستند البته خودشون دست به سینه هستند کسی اونها رو مجبور نکرده ولی من دست به سینه نیستم یعنی یاد نگرفتم باید یاد بگیرم به خصوص با این لباس های نو سفید که به من دادند حتما عادت می کنم راستی هیچ کدوم از دوستام دختر نیستند حالا که فکر می کنم می فهمم چقدر خوب که نیستند چون شاید مشمول فیلتر می شد البته فیلتر که وجود نداره این یه توهمه تازه از نوع فانتزی تازه من وقتی پیاده می رم پول تاکسی رو جمع می کنم یه کتاب می خرم که همه میگن این چیه منم بهشون می گم نمی دونم چون هرچی می خونم نمی فهمم چون این طوری راحت تر دیگه مادرم نمیگه پول این کتابها رو از کجا آوردی ولی هی میپرسه چرا کفشات اینقدر زود کثیف میشه منم میگم آخه جلوی دانشگاه رو کندن تازه معذرت خواهی هم کردن خب همه جا رو دارن می سازن دوستام همه حرفاشون رو من میگن ولی کسی ازمن چیزی نمی دونه ولی من از همه می دونم شاید تقصیر خودمه کسی حرفامو گوش نمیکنه چون حرف زدن بلد نیستم همش حرف ناحساب می زنم مثل همین حالا

تولد

 

امشب تولد من است ولی  شادی آن برای من خیلی کم است هر سال که میگذرد
هم پیرتر میشوم هم به مرگ نزدیکتر خیلی سخت است هرچقدر تعداد شمع های بیشتری
فوت میکنی بیشتر میفهمی و زندگی تو سخت تر میشود به راز هایی پی میبری که
بیشتر تو را رنج میدهد هر روز از  شادی هایت کمتر لذت می بری و از غصه هایت بیشتر زجر میکشی
 و پوچ بودن بی ارزش بودن دنیا را بهتردرک می کنی .
آری در بهار جوانی احساس پیری می کنم.
 احساس میکنم فرسوده شده ام و دیگر امیدی نیست همه چیز ساده وبی دغدغه رو به زوال
نیستی می رود و کسی نیست که پاسخگوی درد های ما باشد کسی نیست هم غصه ما
بخواند و بی جواب هستند همه ی سوال های ما.
وتنها چیزی که هست سکوت و سکوت...

 

تولدم مبارک

امشب تولدمه یه سال دیگه پیرشدم
لحظه به لحظه هردم،باغصه درگیر شدم

فرصت من تا مردن یه سال دیگه کم شده
چشمای آسمون هم، از غم من نم شده

جشن تولد من،یه مهمون هم نداره
مهمون جشنم هستن،اشکایی که میباره

بیس  سالیه که میگذره از لحظه ی تولدم
تنهایی هام ُ روز و شب می فهمیدم می فهمیدم

چقدر سوال بی جواب پوسیده شد تو فکرمن
دعا واسه تنهایی هام همیشه بوده ذکر من

تو بچگی قصه هامون خوب بودنُ رنگابارنگ
هرکسی بد بود که میکرد دلش رو با سیاهی رنگ

زور آدم بدا نبود،قهرمانا زنده بودن
آخر قصه آدما،تو شادی و خنده بودن

اما حالا چشای من عادتش رنگ سیاه
آرزوهای کودکی رفت به باد شدش تباه

لحظه به لحظه شادی ها کم شد ُغصه ها زیاد
فرشته نجات من قرار نیست که دیگه بی آد

جشن تولد شادیه ، توی توهمُ و خیال
دنیای ما پر از غم با آرزوهای محال

جشن ِ تولد ِ من ، تو گریه هام گم شده
یه شمع دیگه باز هم ،از عمر من کم شده

تموم میشه عمر من، مث شمعهای کوچک
فقط خودم میگم که :تولدت مبارک

 

 

 

 

نقد یک نفر از تقدیر شادمهر

شادمهر زنده است!!

وای !!شادمهر این جاست همین جا توی قلبم توی گوشم شادمهر این جاست و آره باز داره قلبش می زنه و نفس می کشه و پرواز می کنه وپرواز می ده.

برداشتی که می توان درسطحی ترین نگاه به این ترانه تقدیر داشت حاکی از یک عشق است که بی ریا است ولی این ترانه نشانه های فراوانی از دوست داشتن که بالاتر از عشق است را می توانیم ببینیم و اگر ما شادمهر را بشناسیم می فهمیم که دوست داشتن این ترانه از نوع دختر پسری نیست و از نوع پدر و پسری است شادمهر توی این سالها با کارهای که ارایه داده به مخاطبانش فهمانده که انتخاب ترانه هایش بی ربط به شرایط روز و وقایع زندگی خود او هم نیست در کمترین دقت می توان درک که این درد و دل های یک پسر است با پدرشهیدش است (حالا این شایعه رو کنار بگذاریم که برادران و یا پدر شادمهر شهید شده اند.) انتخاب این ترانه بی دلیل نیست ولی این ترانه فراتز از زندگی شادمهر می رود. می توان تلنگر شادمهر را به فراموش شدن کسانی که روزی از بدنشان دیوار ساختند تا گردی از دشمن روی خاک وطن نشیند پنداشت وحتی اختلاف بین نسل ها را می توان از این ترانه درک کرد. مثالهای بارز آن را هر روز در جامعه می بینیم موقعی که ابراهیم خان حاتمی کیا فیلم دعوت را می سازد و نمی خواهد چیزی بیاد بیاورد. شادمهر میاد چنین ترانه ای انتخاب کند و فلسفه این ترانه که واقعا قابل تقدیر است بخصوص در آنجایی که شادمهراز تقدیرشکایت دارد .البته برای این چیزهایی که نوشته ام از همین ترانه دلیل دارم . پس به برداشت مفهومی از هر بیت از این ترانه می پردازیم.

چیزی را که می توان با اطمینان از آن صحبت کرد که این ترانه بین پدر و پسر است و دلیل آن تلمیحی است که بر داستان حضرت یعقوب وحضرت یوسف در بیت زیر دارد:

آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره/عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

ترکیبات این گریه ها، سوی چشام می بره و عطر پیرهن ما را بیش از پیش روشن میکند ولی چون این جا از زبان شادمهر داستان تعریف می شود و ماجرا به طور عکس صورت می گیرد و شادمهر به دنبال پدرش است وبا این نگاه به ادامه ترانه می نگریم.

 

باید تورو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

در این بیت نگرانی را از این که شاید برای پیدا کردن پدرش دیر شده می توان درک کرد و این پیدا کردن رو به خود اجبار میکند. ساده دل کندن از همه چیز، راه شهدا بود ولی تابو شکنی شادمهر در این رابطه تقدیر را مقصر می داند یعنی هر کسی در آن شرایط چنین تصمیمی می گرفت.

 

با اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی

باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی

پدری که پسرش راآنقدر دوست دارد که بی تاب اوست ولی برای وطنش از پسرش می گذرد که دشمنی با خودش است یعنی مبارزه با نفس که جهاد اکبر است. وجه معنوی شهید را نشان می دهد.

 

کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه

اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه

اینجا ما دقیقا تصویر سازی از صحنه رفتن پدر به جبهه را می بینیم و می فهمیم که پدر درآخرین لحظه رفتن به جبهه پسرش را در آغوش گرفته و چند باری در همین نقطه و لحظه از رفتن پشیمان شده است و باز باید به سراینده ترانه و شادمهر به خاطر این انتخاب آفرین گفت.و این بیت وجه دنیوی شهید را نشان می دهد.

 

دلگیرم از این شهر سرداین کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور

این بیت ساختاری نمادین دارد دلگیری هنرمند و یا انسان در این دنیا که شهرو کوچه های بی عبور نمادی از دنیاست و این جا فاصله دور این دنیا وآن دنیاست یا فاصله جبهه و خانه که با تله پاتی احساسی بین پدر و پسر که پسر در این فاصله هم پدر را احساس می کند

 

آخر یه شب این گریه ها سوی چشام می بره

عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

بیت بالا را هم پیش تر مورد بحث قرار داده ایم وباز نکته ی دیگری که می توان گفت که شاه بیت این ترانه همین بیت است به خصوص آنجایی که بوی پیراهن یوسف را یاد آوری می کند( نمی دانم چرا یاد فیلمی از از حاتمی کیا به همین نام می افتم.)

 

باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی

راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

شادمهر به نوعی باز هشدار می دهد که آنها دارند از خاطرات می روند و تک خاطره میشوند و تنها، ما هم بدون آنها تنها شده ایم . آنها فدا کار از خود گذشته اند که به کمترین یاد راضی هستند و نباید این طور باشد.

 

پیدات کنم حتی اگه پروازم پرپر کنی

محکم بگیرم دست تو احساسم باور کنی

این جا که نقطه مهم ترانه است اگر ما پرواز زندگی ببینیم به ما می گوید زندگی را هم برای یافتنت ترک می کنم و اینجاست که ما متوجه اخلاف نسلها میشویم جایی که در زمان که باید همدیگر رااحساس می کردند دستهایشان جدا ماند حالا باید سفر را شروع کرد برای یافتن تا بگیرد دستان هم دیگر را تا برای همیشه احساس همدیگر رو باور کنند شادمهر برای این که احساس واقعی خود را بیان کند این بیت را دوبار می خواند تا خود را فقط یه راوی نشان ندهد و موضع خود اورا به مخاطب بفهماند.

 

باید تورو پیدا کنمشاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

باید تو رو پیدا کنم هر روز تنهاتر نشی

راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی

شادمهر در پایان ترانه با خوش سلیقگی این دو بیت را برای تاکید به مخاطبش دوباره می خواند تا بیشتر مخاطب را به تامل وا دارد.

این شاهکار آنقدر نکته برای شنیدن دارد که به مرور زمان مثل خود شادمهر شناخته خواهند شد ومن به همین چند نکته بسنده می کنم.

جایی برای هنرمندها نیست

    

*توضیح عکس این یک قلب مصنوعی است

 

چند وقتی است که از گلزار خان ستاره سینما نمی نوشتم. ولی دیدم نمی شود انگار صفحه کلید من را فرا می خواند تا حرفهایی که از گلزار که توی ذهنم داشت می گندیید رو روی صفحه بیاروم.(کاشکی درباره همه چیز می شداینقدر راحت نوشت.)برای اینکه دچار هیچ بی نظمی نشم این مطالب را ذر سه بند نوشتم.

1.آقای خسرو شکیبایی در گذشت

 با همه علاقه من و شما به ایشان باز هم ایشان مرد عجیب است نه مرگ خیلی موجود عجیبی است مثل فاصله دولحظه بین بودن ونبودن. وباز هم طبق عادت همیشگی مطالب و نقدها و خاطرات مثل سیل توی سایتها جاری شد. تا اینجا خیلی خوب است ولی  نمیدانم متاسفانه بگویم یا خوشبختانه چون یک مورد در بعضی از این مطالب نوشته شده بود تازه بود وآن این بود که همه همدیگر را از مرثیه نویسی منع وبه  واقع گرایی مجبور می کردند.

    من که نمی دانم این موج از کجا شروع شده ولی هرچه که هست مد روز شده آخر چرا نباید برای عزیزی که رفته مرثیه نوشت شماهایی که ادعا هنرمند بودنتان می شود ولی حتی به عزیز ترین دوستان هنری خود در طی حیاطشان سر نمی زنید.اجازه دهید حالا که ما دیگر برای عزیز درگذشته وسینما نامحرم نیستیم مرثیه بنویسیم. تا شاید مرهمی بر دل هنر دوستان شود شما هنرمندان هم بروید و نقد تند وفارغ از موضوع بنویسد تا خودتان نوگرا و پیشرو جلوه دید. ولی باز از مردم عقبتر هستید وقتی شما قدر همدیگر نمی دانید چه طور مردم قدر شما را بدانند.

     رشته کلام را به خاطر این این چند اعتراض گم کردم بله، آقای گلزار هم از جمله کسانی بودند که همه کسانی که درد و دلی با خسرو شکیبایی کرده بودند را محکوم به کهنه گرایی می کرد. حالا از این بگذریم که چه عجب گلزار نوشتن هم بلد است.  چه طور شده می نویسد نکند که نویسندگان جوهر خودکارشان تمام شد و پول ندارند که خودکار بخرند و مجبوریم  اولین نوشته رسمی گلزار روی سایت ها از جمله سایت سینما ما بینیم.(البته این ما جنبه لفظی دارد . مایی حداقل برای من دیگر وجود ندارد.)        حالا از این بگذریم که نوشته ایشان دو بخش بود و یکی به دلایلی نا معلوم بعدا از سایت حذف شد و من به همین خاطر جز یک پارگراف از آنرا نخواندم . حالا از این بگذریم که چه طور امیر خان و آقا نیما که روزهایی تند ترین نقدها رامی نوشتند حالا گلزار ستایش می کنند. 

     ولی حالا نمی توانیم از این بگذریم که گلزار همچنیین تیتری روی مقاله اش بگذارد <<کاش کمی بهترو بیشتر زندگی کنیم>> و به او می گوییم

 کاش کمی ساده و در کنار هم زندگی کنیم!

 

2. گلزار از داشتن تصویر ممنوع شد

 هیچوقت یادم نمیرود چرچیل بود یا دیگری که می گفت دروغ را باید آنقدر بزرگ گفت که همه باور کنند وقتی این چنیین تیتری می بینم جز ترفندی برای تبلیغ از اون یافت نمی کنم چگونه است که گلزار در بهترین دقایق سال یعنی سال تحویل به تلویزیون می آید و خود را نشان می دهد ولی ممنوع التصویر است واین کاملا  معلوم است که از وی چقدر حمایت از چه جاها نمی شود و گرنه    میشد یک هنرمند مثل شادمهر عقیلی (حتما یادتان نرفته که منتقدان ایشان از ترس، عقایدشان تغییر کرد )و در شخصیت محافظه کارشون هیچ نشونه از کاریزما وجود ندارد که  بخواهند ایشان را مثل شادمهر سانسور کنند. کسی که بیشترین سود رو از این شایعه دور واقعه برد خود گلزار بود که دوباره خودش رو موضوع اول بحث مجله های (خودتون می دونید چه رنگی) و دختران دم (خوتون می دونید چه بختی)کرد.

      من پیشنهاد بهتر و جالب تری برای آقای گلزار برای مطرح شدن  دارم که صواب اوخروی و دنیوی هم دارد مثل آقای بهرام رادان به عیادت بیماران بروید  صددر صد این راه بهتری برای تیتر اول شدن است.

3. به پهلوان میهنم

    این دیگر گل سرسبد خبرهای گلزاری بود پیامی که به آقای ساعی دادن اون هم در روزهایی که همه به بد نتیجه گرفتن در المپیک اعتراف دارند.

      آخر کسی گلزار را در حوزهی هنر بازیگری قبول ندارد و همه به مکانیکی بودن بازی ایشان اعتراف دارند آن وقت می آید پیام می دهد به خدا کسی از ایشان انتظاری ندارد ایشان فقط بتوانند چندتا فیلم دلبری بازی کنند و جیب بعضی ها پرکنند ما و همه راضی هستند در ضمن گلزار کیست؟ که برای هادی ساعی  که حداقل هنری در ورزش دارد پیام بدهد  من از این می ترسم که نوشته های گلزار علاوه بر ورزش و پیشنهاد مشکل گشا برای بازیگران به حوزه هایی همچون سیاست و اقتصاد نیز سرک بکشد و نظری بدهد. بیماری که این روزها خیلی ها(از جمله خودم) به آن مبتلا هستیم .


 

 

آدم برفی ها یک قدم رو به جلو

من از روزی که فهمیدم

وب و اینترنت چیست سایت ها و وبلاگهای فراوانی در موضوعات مختلف دیدم و بعد مدتی با زیاد شدن اطلاعاتم درباره وبلاگ نویسی و ادبیات به فکر آن افتادم که خود نیز در این آشفته بازار وبلاگها وبلاگی بزنم و تا چه این وبلاگ موفق بوده است را خدا می داند ولی منظور من از بیان این مقدمه این بود که بگویم این بنده یک عادت بسار بد و یا شاید خوبی دارم که در صورت خواندن مقاله یا مطلبی مفید و جالب،نظرم را بیان می کنم و همه می دانید که هر نویسند میزان درک از نوشته اش راموقعی متوجه می شود که نظرات در باره اش را بخواند و حتی شاید به اشتباهات وتاریکی ها ی نوشته اش پی می برد خلاصه کلام اینکه از دید من نوشتن نظر درباره مطلب خوانده شده کاری است پسندیده ولی هیچ اجباری در این عمل وجود ندارد ولی از همه اینها مهم تر مسؤلیتی است که برعهده نویسنده است یعنی احترام به نظر مخاطب و من چون به نظرات دیگران چه درست و چه غلط احترام می گذارم ، دوست ندارم به نظراتم بی احترامی شود.

همانطور که همه ما می دانیم

در یک جامعه رو به جلو همه باید صدای هم را بشنوند و درک متقابلی از هم داشته باشند ولی من سالهات بی احترامی های فروانی را به نظرات دیده ام چه برسد به نظرات خودم درباره دیگران و اکثر سایت هایی که که دم از آزادی بیان و شعار های مد روز می زنند نظرات بنده را که از هیچ مشکلی نداشته است را سانسور کرده اند ولی همیشه استثنایی وجود دارد لابد می گویید کدام استثنا منظورم سایت آدم برفی هاست در طول عمر اینترنتی کوتاهم تا به حال هیچ سایتی نظرم را به این صداقت و راستی بازتاب نداده بود به گونه ای که هم باعث تعجب و هم باعث مباهات و افتخارم شد و حتی تا آنجایی که نظر بنده راکه از روی کور سویی امید و حتی با دست خطی بد نوشته بودم در بخش باز خورد آدم برفی ها گذاشتند . در قبال این همه صداقت که حتی بوی رفاقت نیز می دهد چه می توان گفت تأثیر این عمل بر روی فکر من چنان بود که تصمیم گرفتم از این به بعد با صداقت و راستی و بدون اسم جعلی مطلب بنویسم.

در هر صورت

اگر وارد این وبلاگ شدید و به روی لینک ماهنامه آدم برفی کلیک نکردید دچار ضرر و زیان شدید به خصوص که این سایت برای رفاه حال بینندگان هر شماره را به صورت نسخه ای کامل البته بعد از هر نیمه ماه در فرمت تکتس حاضر می کند و در آرشیو سایت موجود است.

خیلی زجر می کشم

نه خیلی خیلی زجر می کشم وقتی می بینم کسی کار فرهنگی بکند و سنگ زیر پایش بیاندازند وقتی سردیبر آقای کاظمی این طور ابراز ناراحتی می کند

من که دلم می سوزد یعنی در این کار که کار دلی است وقتی آدم نا هم دلی ببیند واقعا دلشکسته می شود پس بیایید دل این جماعت فرهنگی دل شکسته را شکسته تر نکنیم و بیشتر یه یاریشان بپردازیم تا دلداریشان من که به نوبه خودم تا به حال به خیلی از دوستان و آشنایان این سایت را معرفی کردم باشد تا دلگرم برای آدم برفی ها بسازیم

من روزی را می بینم که آدم برفی ها در قله هستند تا کور شود هر آنکه نتواند دید.

چه كسي حسين رضا زاده راكشت؟

1-وقتي كه خبر حذف حسين رضا زاده از مسابقات وزنه برداري شنيدم خيلي جا خوردم و از خودم پرسيدم چه كسي مي توانست حسين رضا زاده قوي ترين مرد جهان رو حذف كنه جز سياست.

2-وقتي كه حسين رضا زاده اولين مدالش رو تو المپيك براي ايران و ايرانيان نه براي هيچ حكومتي بدست آورد يادم نمي رود كه تيتر روزنامه اين بود هركول جهان از اردبيل آمد و حسين رضا زاده هيچگاه فكر نمي كرد در چنين سيستمي ابزاري باشد براي آقايان.

3-وقتي حسين رضا زاده رو توي تبليغ ماهواره اي ديدم هيچگاه به خدا هيچگاه حسين رضا زاده را مقصر ندانستم و تك سوالي كه از توش هزاران سوال مي رويد اين بود كه اينجا با قهرمانان چه مي كنند؟

4-وقتي همه چيز باهم در هم تنيده مثل يه كلاف سردر گم و چون ما مخالف نظم هستيم و دوست داري همه چيز را با هم تركيب كنيم و در هرجا خواستيم از معجون به نفع خودمان استفاده كنيم.

5-وقتي حسين رضا زاده مصدوم شد چيزي تا الممپيك نمانده بود و جالب تر اينكه خودش هم نمي دونست كه مصدوم است برايش نامه نوشتند كه شما مصدومي و حسين رضا زاده با آن گردن از مو باريك تر گفت شما بهتر مي دانيد آقايان كه كي بهتر است چه موقع مصدوم باشد.

6-وقتي آقان آن تبليغ ماهوارهاي را ديدند( البته كه نديدند چون ماهواره بد است) چقدر خجالت كشيدند و جاي اينكه فكري براي اين پهلوان حسين رضا زاده بكنند به قول دوستان صورت مسأله را پاك كردند.

7- وقتي فكر مي كنم كه چقدر حسين رضا زاده تنها مظلوم ماجرا بود دلم برايش سوخت كه توي اينجا قهرمان بايد اونقدر محتاج باشه كه توي تبليغات شركت كنه وزنه اي همچون پول كمرش را خم كنه و كسي به فريادش نرسه.

۸-وقتی می بینم حسين رضا زاده اینقدر باهوش بود كه مثل تختي خودكشي نكند و سرش را پايين گرفت و دستهايش را بالا.خوشحال میشوم. 

۹- وقتي اين مطلب مي نويسم مي دانم كه بي اثر چون اگر قرار بود اين آقايان گوششان به نقد بدهند اينجا گلستان شده بود ففط درد و دل کردم ولي از شما ممنونم .

سینما ایران: به خاطر یک مشت دلار

سينمايي كه داشت رو به زوال مي رفت باچند فيلم دوباره زنده شد و حالا دارد نفس هاي راحتي را مي كشد و سينمايي كه روزي شعار فرهنگ سازي را مي داد. سينمايي تجاري و كليشه اي شد و در جوابي سخت به من گفتند: چه فايدهاي دارد فيلمي كه ساخته شود و ديده نشود پس تو هم بگو سينما خوب سينما گيشه اي است. من سكوت كردم تا جوابي كامل بيابم به خيابان انقلاب رفتم و از تاتر شهر تا ميدان انقلاب قدم زدم و چقدر فيلم گيشه اي را ديدم كه كه كسي جلوي گيشه ي آنها در صف نبود و همين براي من در قدم اول كافي بود تا بفهمم كه فيلم گيشه اي هم شكست تجاري مي خورد پس نبايد فقط فيلم هاي هنري را محكوم به شكست كرد.

نكته اي كه شايان ذكر است و بهانه اي براي سينماي كليشه اي شده طنز است كه بي حد و بي مفهوم است به گونه اي كه حتي به تمسخر گرفتن ارزش ها را در بر داشته ارزش هايي همچون دفاع مقدس و روحانيت و ازدواج و خود را پشت فروش بالاي خود پنهان كردند.

مخاطب ,هميشه قرباني رسانه ها كه در چه در صورت استقبال يا عدم استقبال مقصر شناخته مي شود و مخاطبي كه با هزار اميد به سالن مي آيد تا پيامي را بگيرد و سينما گران با سرگرم كردن او سرش را شيره مي مالند و او را به بيرون از سالن هدايت مي كنند و روزي مخاطب خواهد فهميد و از خود خواهد پرسيد كه آيا صرف اين همه هزينه و زمان فقط براي سرگرمي در دوره اي وقت حكم طلا را دارد صحيح است يا نه؟ و صد در صد راه هايي بهتر و ارزان تر و كم زمان تر براي سرگرمي خود خواهد يافت. و تازه زماني سينما گيشه اي به درد مخاطب مي خورد كه مخاطب فيلمي ديده باشد تا كمي فكر كرده باشد و براي استراحت حتما دست به دامن سينما گيشه خواهد و شد و زندگي مصالمت آميز فيلم هنري و تجاري آغاز خواهد شد. دراين اوضاع كه فيلم هاي هنري ساخته نشده متهم يه شكست هستند و فيلم گيشهاي بد هم هيچ نمره منفي را براي هم نوعان خود نمي آورد و هنوز پرچم سينما ايران در دست فيلمهاي گيشه اي است و با وجود عدم كشف استعداد ها در سينما ايران زماني طول نخواهد كشيد كه دوباره به حال و روز بد بيفتد. وقتي كار گردانان سكوت مي كنند يا به سكوت مجبور مي شوندوقتي هيچ راهي براي نو شدن وجود ندارد وهيچ تلاشي براي استادارد سازي فيلم نامه و سالن و... نمي شود روز مبدا براي سينما ايران فرا مي رسد آن روز سوپاپ اطمينان يعني سينما گيشه اي هم كاري نمي تواند بكنذ و سينما متلاشي مي شود و دل من تنگ خواهد شد براي سالن كه هيچ وقت نبود كه با خيال راحت به داخل آن بروم و فيلمي به معناي فيلم ببينم و به خانه برمي گردم و تلويزيون و ويديو را روشن مي كنم و فيلم بخاطر يك مشت دلار را مبينم و به خودم مي گويم فيلم خوب خوب است و فيلم بد بد.

آبگوشت غذاي لذيذي بود

صبح يك روز پاييزي برگهاي زرد با رقص باد به روي زمين مي آمدند و زير پاي عابران بي توجه چه راحت خرد مي شدند ايد سال اول ابتدايي مي افتم كه چقدر با شور و اشتياق درس آبگوشت غذاي لذيذي است را مي خوانديم و حالا من در يك كافي شاپ با يك فنجان قهوه از شيشه كدر كافي شاپ سرد بيرون را نگاه مي كنم جرقهاي ناگهان وجودم را روشن مي كند و قلم شروع به نوشتن مي كند و از خودم سوال مي كنم فرهنگ ايراني اسلامي كه همه اهل فرهنگ از آن حرف مي زنند را در كجا مي توان پيدا كرد؟فرهنگي كه مي گويم شاديد سال هاست پشت پرده مه پنهان شده استو آيا در پشت پرده مه نيز خبري از اين فرهنگ است يا فقط تئهمي است يا شايد شبهي است.

از كوه هاي بلند تهران ديدم نشاني نبود از فرهنگ ما در ساختمان سازي ما و هر روز غربي تر از ديروز و از پشت بام خانه ها دستا هاي نياز را ديدم به سوي فراسوي وطنم كه طلب فرهنگ گمشده خود را مي كنند و بر سر در سينما ها جز تقليد فارسي فيلم هاي هاليوودي را نديدم و به چشمانم اجارزه دادم كه اين ها را ببيند و حاصلسعي و تلاش اهل فرهنگ در حوزه فرهنگ سازي براي نسل من هر چند تلخ بچشد و سوالاتم به بي نهايت رسيد كه چرا ما كه حداقل ديني الهي داريم شاعراني غني داريم اينطور از فرهنگ بي فرهنگ غرب سر مستيم و به احتمال زياد در آخر هم من نوعي مقصر خواهم شد ولي من فقط دريافت كننده بودم و اين حساب دو دو تا چهار تا است چون پامي نبود من اين خلا را با پيامي پر خواهم كردو بازار ها به پاساژ و مغازه ها به بو تيك تبديل شدو هزاران تحول ديگر و حالا شاهد حاصل دست رنج اهل فرهنگ روي مردم هستيم و فرياد وا مصيبتا را در تمام حوزه هاي فرهنگ از زبان فرهنگ سازان مي شنويم و نقطه اوج ودراماتيك سرنوشت اين فرهنگ بيچاره اين است كه همه اين شيون ها به هيچ حركتي منتهي نمي شود و و همه اين هارا از پشت شيشه كافي شاپ ديدم و يراي اينكه فرزندم هيچگاه نخواند پيتزا غذاي لذيذي است از كافي شاپ بيرون آمدم و به هيچ كافي شاپي بر نگشتم.

هویت

و ساده گذشت لحظه ها ميبايست مي بودم هنوز هم وقتي اشاره مي شود محزون ميشوم و سوال هميشگي كه چگونگي انساني مي تواند اينگونه ازمن خود بگذرد؟

و اما حالا كه تهمت بي هنري به من ميزنند و خودشان آن انساني را كه روزي ديواري از مقاومت بود به بازي مي گيرند و حالا كه تهمت غربي بودن به من ميزنند ميگم هنوزم كنار كارون پر پوكه فشنگه تو جنوب رو تن نخلها زخم يادگار جنگه و تويي كه شايد روز هايي رو كه من نديدم از ياد بردي و تو هستي كه يادت رفته روزي بود كه گره در مشت شب را شكستي خيلي ساده هم چون كوه استوار پر درد بودي و حالا به خاطر آن روز ها به ياد ماندني نسل ما را محكوم به زنداني بودن مي كنيد آري اين تويي هستي هويت خود را گم كرده اي. و من را كه با اين سر و وضع مي بيني وهي طعنه ميزني و از هويتم ميپرسي مي دونم هويتم اون جسد سربازي كه چيزي جز پلاك از بدنش نمونده هويتم مادري كه سال ها در انتظارديدن پسرش سر كوچه تنهايي شمع شكسته روشن مي كرد هويتم اون همسري كه هر شب توي بن بست عاشقي با اشكهايش دنبال داماد عروسي يش ميگرده هويتم آقايي است كه شمشير عدالت رو از باباش گرفته تا آسمون تاريكي بي عدالتي رو بشكونه هويتم آقايي كه دستان و چشمانش را براي كودكي داد و هويت من بي هويت آقاي بود نفسش توي ظلم بريد و فرياد آزادي زد. من بي هويت از هويتم اين ها را فهميدم ولي از تو چي ديدم همه ستاره ها خاموش كردي و كاخ هاي چند طبقه و گرسنگي و بي عدالتي و كوته انديشي و استبداد وترس و بي رحمي و پول پرستي و اعتياد و ظاهر پرستي ان ها رو ديدم و اين هويت رو به من دادين ولي تويي كه هويت نداري و توي بحران هستي و من خودم شناختم و حتي تو رو كه مي خواي به خاطر روز هاي سختت من رو محكوم كني مي دونم من بايد اين هارو تحمل كنم و تا فردا كسي رو محكوم نكنم و سكوت را رو لبم مي زنم تا شايد تو رو سركش نبينم تو نخواي از كسي انتقام بگيري و حرص و طمع دنيا رو توي چشمات نبينم و روزي آروم ببينمت.

خدا حافظ رفیق

خداحافظ رفيق شد قصه هميشه

حرف هاي نانوشته شد يك عالمه

اشك هام برات خيلي خيلي كمه

اين از عشق به خاك وطنمه

شاهد نثار تو چشم ترمه

تنهايي تو اين دنيا مرحمه

ترانه ساختن واسه سكوتمه

اين نبودنت ديگه غممه

پريدن تنها راه رهاييمه

عشق كه نفس كشيدنمه

جاي شما رو سرقلبمه

قرباني مي كنم بخدا اين دلمه

توي رداي از مرگ اين شهرمه

تلاش براي رسيدن ماتمه

خداي من كه معبودمه

دوست داشتن هديه دستمه

خستگي زنجري بر ذهنمه

پايم بهونه براي موندنمه

عكس شما همه دنيامه

عكس شما فقط خاطراتمه

نبودن حقيقت اين حرفمه

ريتم غم آره آهنگمه

حتي فاصله هم تو خندمه

كوچه نور ته بن بستمه

خدا همه وجود و هستمه

دعاي دل خستمه

تو شب هام همه شورمه

چشمه اين همه شعرمه

همچنان یکه می تازد

  توی فایل های موسیقی های کامپیوتر تا یک آهنگ پیدا کنم فارسی باشه و  پر از ساز و آروم غرق در مفهوم باشه خواننده از جون خوانده باشه هرچی گوش کنم تکراری باشه هرچی گوش کنم یه معنی تازه ازش پیدا باشه تک تک سازها محسوس باشه نوازنده اون زنده باشه سینتی سایزر نباشه لیزری نباشه بوی هنر توش باشه زرد نباشه و خواننده و نوازندش یکی باشه برای دل مردم خونده باشه به موسیقی علاقه داشته باشه و  کلیپ هاش حرفی برای گفتن داشته باشه حرفش شعر دل باشه و شعرش چهار تا قافیه سرد نباشه توی ترانه اش چشمه گرم عشق جاری باشه و دنبال یه هدف والا باشه برای خودش تعریفی از شعر و ترانه داشته باشه به فکر جیب خودش نباشه بوی غربت رو فهمیده باشه اسیر خط قرمز های مصنوعی نباشه برای مردم آزاد باشه خط تفکراتش به سوی بینهایت باشه خطی میان و اون ترانه اش نباشه از این دنیا واقعا اون خسته باشه دنبال نور و پرواز باشه زیر چوب زور نباشه توی همه دورانها  جریان تازه باشه الگو بقیه خواننده ها باشه و یه نفس گرم داشته باشه  محبوب باشه توی ترانه هاش جون رهایی باشه ... بالاخره همه این ها رو توی کاغذ نوشتم از همه این حکم ها   به شادمهر عقیلی رسید.

آره این شادمهر است که همچنان یکه می تازد 

فاصله ای نیست میبینم شادمهر تنها بی رقیب باشه

 

خسته شدم

با اجازه از www.mahsunseven.com

Yoruldum خسته شدم

Bu hayatın yokuşunu tırnaklarımda kazıdım. سختی های زندگی را با ناخن هایم کندم

Geçen yıllar yordu beni dönüp de hiç bakmadım. سالهایی که گذراندم منو خسته کردحتی برنگشتم که نگاهشون کنم

Dostlarımı sevdiğimi hayatımda satmadım. دوستانم و کسی را که دوست داشتم در عمرم هرگز نفروختم

Yoruldum yoruldum yoruldum artık. خسته شدم خسته شدم دیگه خسته شدم

Çok karınca göِrdüm ama üzerine hiç basmadım مورچه های زیادی دیدم اما هرگز لهشون نکردم

Namusumu Şerefimi beş paraya hiç satmadım, ناموس وشرفم را به پنج قرون پول هرگز نفروختم

Allahımdan başkasına Allah diye tapmadım کسی رو مثل خدای خودم پیدا نکردم

Yoruldum yoruldum yoruldaum artık. خسته شدم خسته شدم دیگه خسته شدم

Yoruldum yalanlardan yoruldum sevdalardan خسته شدم از دروغها از عشقها

İki yüzlü Nankörlereden (Namertlerdan) yoruldum از مردم دورو و نمک نشناس

( نامرد) خسته شدم

 

Çok insan gördüm üstünde elbisesi yok, انسانهای زیادی دیدم که لباس ندارند

Çok elbise Gördüm içinde insan yok ولباسهای زیادی دیدم که درونش انسان نبود

İnsanların dost veya düşman Olduklarını nerden bilesin ha دوست یا دشمن بودن آدمهارو از کجا میفهمی؟

İnsanların alınlarında kahpe mi yazılı Ki kahpe olduklarını bilesin ha آیا بدی در سرنوشت آدمها نوشته شده که تو بدی اونهارو بفهمی؟

Ezilmişten yana oldum sen solcusun dediler  از زشتی ها و بدیها به دور ماندم، گفتند تو خرابکار هستی

Ülkemi çok Sevdim diye sen sağcısın dediler با اینکه به مملکتم عشق می ورزیدم، گفتند تو خائن هستی

Namaz kıldım, oruç tuttum Sen yobazsın dediler نماز خوندم ، روزه گرفتم گفتند تو کافری

Yoruldum yoruldum yoruldum artık. خسته شدم خسته شدم، ديگه خسته شدم

 

گشتم نبود نگرد نيست!!!!

زين همرهان سست عناصر دلم گرفت .......

شير خدا و رستم دستانم آرزوست ...........

زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول........

 آن هاي و هوي نعره ي مستانم آرزوست...

گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما........

گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست...

 

نظرات: آنچه شما خواسته اید!!

سلام

 اول از منيژه خانم تشكر ميكنم كه وبلاگ ما سر ميزنن

در جواب اينكه نظرم چرا اينقدر عوض مي شه نظر من عوض نميشه طرز بيان اون عوض ميشه تازه مگه آدم بد فقط انتقاد ميكنه تازه اگه به پست هاي ديگه نگاه كني از چند نفر ديگر هم انتقاد كردم تازه انتقاد هميشه سازنده تر از تملق خواهد بود خب تازه من از گلزار بدم نمياد فقط خيلي تند انتقاد ميكنم و توحين به شخص گلزار نمي كنم تازه اون سري هم خيلي گير داده بودم واسه اينكه نظرو رو تو وبلاگ خواهران هميشگي گلزار حذف كردن و جوابمو ندادن .

علت اينكه از گلزار انتقاد ميكنم اينكه خودش را بالاتر از اوني كه هست در نظر مي گيره واصل هنرمند به اينكه فروتن و از جنس مردم باشه و خودش رو در سطحي كه است بپذيره. تعريف شما از هنرمند چيه؟ تازه گلزار بايد از محبوبيت به نفع مردم استفاده كنه.

از همه نظرات چه اون هايي كه توحين كردن چه اون هايي انتقاد كردن ممنونم. خب من انتقاد ميكنم جنبه اون رو هم دارم كه ازم انتفاد بشه .تا اونجا كه بتونم وبلاگ رو به خاطر شما تغيير مي دهم.

 

 

حسینی ها کجا هستند؟

   براي احترام به نظرات شما كاريكاتور گلزار حذف شد تو يكي از نظرات خوندم كه به گلزار مقدس هست من متعجب هستم چه طوري آدمي كه بيوگرافي مشخصي نداره و تعداد فيلم هايي كه بازي كرده تازه دو رقمي شده واسه شما مقدس هست .ياد منطق جنگي مي افتم كه رو تابلو ها نوشته بود با وضو وارد شويد آره مقدس اون جوانان هم سن و سال گلزار بودن كه خون و جون و واسه اين وطن گذاشتن و از خانوادهاشون دور موندن تا اين سرزمين سربلند بمونه خب اونها تو صفحات تاريخ گمشدند. اون هايي كه راه آقا امام حسين رو رفتند نه مقدس شدن نه الگو واسه ما . اين رسم زمان است.

مپنداريد آنها مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدايشان روزي ميگيرند

كسايي ميان مثل گلزار، تا ما اونها رو فراموش كنيم و  اينكه ما احساس فقر فرهنگي تو جامعه مي كنيم و چراغ هاي چشمك زن راه هاي انحرافي ما رو از جاده اصلي گمراه ميكنه  چون فرهنگ امام حسيني بينمون مرده  آره كسايي اومدن ارزش هارو به ضد ارزش تبديل كردند و اون هاي راه امام حسنيي رفتند از ياد ما رفتند يكي كه معلوم نيست چه طوري اومده، جاي حسين فهميده  ها رو ميگيره و جای كسايي كه قلبشون تو دستشون  گرفتن  رفتن  اونجايي كه دلشون  نشون ميداد كاش ما تو اين طوفان دنيا كشتي نوح رو پيدا كنيم و راه امام حسينمون رو بريم. ماه رمضان نزديك است اميد وارم خدا روزهامون رو قبول كنه .خدا كنه تو روز قيامت امام علي به نمراتمون اضافه كنه تا پيش خدا قبول شيم .

التماس دعا

 

چرا طرفدار گلزار هستيد؟ به من بگيد.

جدایی خیلی سخته مثل مرگه...

از چی بگم واسه کی بگم دوباره دلم گرفته اصلا الان کاریکاتور گلزار حذف می کنم به خاطرت!!!

به من نگاه کن واسه یه لحظه
نگات به صد تا آسمون میارزه
من از خدامه که بکشم نازتو
تا بشنوم یه لحظه آوازتو

من از خدامه پیش تو بمونم
جواب حرفاتو خودم بخونم
من از خدامه بمونم دیوونت
سر بذارم رو شهر امن شونت

من از خدامه بمونی کنارم
من که بجز تو کسی و ندارم
من از خدامه که نباشه دوری
فقط دلم میخواد بگی چجوری

من از خدامه که یه روز دعامون
بره تو آسمون پیش خدامون
به عشق اونکه بعد اونهمه درد
خدا یه نگاهیم بما کرد

نظرات شما

وبلاگ تا اطلاع بعدي داير مي باشد

از نظرات و پيشنهادات به خصوص انتقاد ها ممنون مامثل وخهگ نيستيم كه نظرات رو سانسور كنيم راستي وخهگ مخفف وبلاگ خواهران هميشگي گلزار است

گل واسه همه گلزار واسه بعضيا

Totti & Figo

توتی و فیگو بازیکنان مورد علاقه من

 

 

 

شجاعت تا چقدر!!!

عجب شجاعتی داره این مربی ایرانی و شجاعی رو هم که بازی نمی ده و اصلا واقعا شجاعت میخواد که محمود فکری رو با اون همه شجاعتش بذاری دفاع آخر و واقعا شجاعت داره که جای تیم ملی تیم استقلال ببری تو زمین واقعا عجب که مربی ایرانی شجاع است.اصلا  قلعه نوعی خود پسر شجاع است 

گلزار بس!!

  بالاخره گلزار توي فيلم آتش بس تونست با كمك يك روانشناس تغييري بكنه ولي معلوم نيست كي محمد رضا گلزار واقعا تغيير خواهد كرد و از خودش واسه ملت مايه بگذارد به طور مثال استاد پرستويي مياد و با قبول نقش رضا مارمولك علاقه خودش رو نسبت به مردم ابراز مي كنه و چندين سال چه از طرف تلويزيون و چه از طرف مطبوعات مورد كم لطفي قرار ميگيره البته استاد پرستويي بعد از بازي در فيلم به نام پدر دوباره به تلويزيون دعوت ميشه ولي باز از استعداد خود به نفع مردم استفاده ميكند. ولي گلزار كه لقب بهترين بازيگر درجه 3 رو داره و طرفدارش اكثر دختر هستند هيچوقت نميتونه بشه پروير پرستويي و يا شايد منتظر فيلم واقعي گلزار بس باشيم .

بزرگترين تغيير گلزار بعد از فيلم آتش بس عوض كردن ماشين پس اين آقا هنرمند نيست از چهره كه بيفته از ياد آدم ها هم ميره پس من به گلزار پيشنهاد بازي در فيلم گلزار بس ميدم به كارگرداني خودش و با بازي خودش شايد هم اين شهامت رو نداشته باشه.

bye

مدرک کاغذی

مدركم رو آب داره ميره /من نگاهش ميكنم و خندم ميگيره

مدركم مي ره و ميدونم/ كه بجز يه تيكه كاغذ ديگه هيچه

زندگيم پر امتحان بوده /من از اون روزي كه دنيا رو شناختم

ولي هيچ امتحاني نبوده /كه من خودم توش بشناسم

همه عمرم به دنبال مدرك / واسه گرفتنش شدم من چه كوچك

شده مدرك براي همه هدف/ شده مدرك مرواريد توي صدف

مغزم توي چندتا فرمول اسيره /دلم از ديدن مدركم ميگيره

چندتا فرمول رياضي كنار بركه /زل زده به مدرك و با اون مي ميره

تنها يك جاده واسم ميمونه /دور شدن از مردم و از اين خونه

رفتن و رفتن به خود رسيدن /تا من من خودش رو خوب بشناسه

 خب شادمهر عقيلي

    فقط داستان تراژدي نام آْلبوم هاي شادمهر عقيلي رو ببينيد بهار موسيقي ايران رو واقعا در بهار قرار داشت رو با نام بهار من به مردم ايران هديه ميدهد و سپس اين پسر دهاتي. مسافر شهر ميشود ولي مي بينه كه شهر اونقدر سياه كه جايي واسه پيشرفت نيست پرپرواز رو پيدا مي كنه و از رزمين اجداديش خدا حافظي ميكنه و آدم و حوا رابه خاطرات مي سپارد به خودش ميگه هيچ خيالي نيست ولي اونجا كه ميرسه ميبينه آدمفروش هنوز او را رها نكرده براي اينكه ديگر نفس راحتي رو بكشه ومردم رو دوباره شاد كنه پاپكرن رو ميخونه .اين سرانجام كسي كه روي هنرش مثل اعتقاداتش ايستاده و اين طور شد تا هنر اين هنرمند محفوظ بمونه تا موقعي كه به ايران برگرده دوباره تو اون حال و هوا بخونه.

ديگه ديدنش خياله

ديگه برگشتنش محاله

سزازي كارامون همينه

ديگه ازمون بيزاره

 گلزار بوتيك جهانگير

     در يكي از پست هاي سايت عاشقان گلزار خوندم كه آقاي گلزار گفته كه جهانگير بوتيك همان محمدرضا گلزار است واقعا بايد گفت: زرشك

     به نظر هر بازيگري بهتري بازي خودشو موقعي انجام ميده كه از نظر شخصيتي با نقشش 180 درجه فرق كنه و اين تنها دليل موفقيت گلزار توي اين نقش يعني اگه خصويات اخلاقي و رفتاري آقاي محمدرضا گلزار نقطه ي مقابلشو پيدا كني ميشه جهان گير بوتيك جهانگيري كه تو عمرش نه اسكي رفته نه شمال و از خيلي نعماتي كه هر انساني بايد تو كشورش داشته باشه محروم شده نه محمد رضا گلزاري كه مدل يه شركت توليد كننده لباس و هر روز يه ماشين عوض مي كنه نه اين آقا هيچوقت نمي تونه جهانگير باشه جهانگير ها همه توي دل اين جمعيت هستند و همشون توي جنوب شهر هستند و براي تفكراتشون و براي نجات مردم جونشون رو به خطر مي اندازند پس گلزار هيچگاه جهاگير نخواهد بود و اين ادعا پوچ است.

کنکور

سلام عرض مي كنم خدمت كنكور يها چه اون هايي كه قبول شدند چه اونهايي كه قبول نشدند امیدوارم از رتبه هاتون راضی شده باشید خب بریم سر اصل مطلب:

 آیا واقعا باید تعداد دخترها و پسرها در دانشگاه برابر باشد یا نه؟

در چند سال اخیر رشد چشم گیر قبول شدگان دختر را شاهديم و اين باعث خواهد شد تا نان آوران خانه هاي ايراني زنان  شوند  خب آيا اين درست است يا نه!!

 به نظر من كه هر كه بيشتر درس بخونه بايد به داشگاه بره و حقشه ولي اين باعث بوجود آمدن پارادكس هايي در جامعه خواهد شد حالا بايد ببينيم آقايون چه راه حل منطقي دارند لطفا نظراتتون در باره اين مشكل البته دختر خانوم ها ببخشند به من بگيد تا از نظراتتون اسفاده بشه.

گيشه تابستانی

    واقعا از مقامات سينمايي ايران بايد تبريك گفت خيلي به فرهنگ اين كشور كمك مي كنند با نمايش فيلم هاي كمدي كم محتوا در تابستان جيب خودشون را پر مي كنند چون مي دانند كه در تابستان مشتري هاي سينما بيشتر است فيلم ها سنگين با بازي متفاوت بازيگران خوب كشورمون را مي گذارن تو زمستون كه فروش كمتري داره اكران مي كنند آخر كارگردان فيلم كما مياد شارلاتان و  چپ دست ميسازه. و از محتوا دور ميشه البته طنز و محتو رو بروي هم قرار ندارن و ميتوانند با هم تركيب و به كمك هم بهتر بيان بشن وتو فيلم ملموس تر شن ولي به علت برخي مسايل اين در دو سو مخالف قرار دارند.

   سينما ايران بعد فروش بالاي مارمولك در تابستان چند سال پيش از مفهوم خارج شده به طنز بي محتوا تبديل ميشه تازه چند كارگردان كه ميان سرمايه ميذارن چند تا فيلم سينمايي ميسازن تا روي فكر چند تا از دانش آموزان بيكار تو تابستون تغييري بوجود بياورند در يك سانس و يك سينما اكران ميشود خب اين شد راه تعالي فرهنگ كشورمون البته از حق نگذريم تلويزيون ايران آنقدر غمگين شده كه مردم ما طنز بي محتوا را هم مي پسندند و اعتراضي هم ندارند باعث مي شن كه فيلمها گيشه ها را فتح كنند. معلوم نيست كي و كجا تعادل بين طنز و مفهوم يا تلويزيون و سينما بوجود خواهد آمد؟

  اگر از ۱۰۰جواني كه فيلم هاي بامحتوا را مي بينند ۱۰نفرشون روي فيلم فكر كنه حتما يكيشون تغييري توي مسير زندگيش ايجاد ميشه  و هيچگاه تعداد اين جوانان  با اين وضع اكران دو رقمي نخواهد شد.

فروش فيلمها تا امروز:

::  سينماي ايران - به ميليون تومان  ::

364

شام عروسی  (24 روز)

946

آتش بس  (90 روز)

105

زن بدلی  (10 روز)

354

سوغات فرنگ  (44 روز)

53

باغ های کندلوس  (43 روز)

70

به آهستگی  (64 روز)

8

طبل بزرگ زیر پای چپ  (10 روز)

سلام فرزاد همین حالا

     من یه چیزی می نویسم شما سطحی نگاه می کنید بی شک علت موفقیت و محبوبیت فرزاد حسنی کوله پشتی بود خب ولی دیگه نه فرزاد حسنی اون فرزاد ۳ سال پیشه نه کوله پشتی برنامه هر دو محافظه کار شدن یادم نمیره فرزاد جلوی سردار طلایی شعر آدم فروش را خوند و سن مهمان های برنامه بالا رفته البته مندر دوگانگی فرزاد شک می کنم برای شادمهر شهر می گه جلوی مقامات چاکرم نوکرم میگه و خودش هم کمی مغرور است.حالا اگه نظر دیگری دارید به من بگید. تا اطلاعاتم بیشتر شه.mer30

دويدن دويدن

از نظرات ممنون لطفا آدرس وبلاگتون رو درست بنويسيد تا بهتون سر بزنيم

دويديم و دويديم

هيچ جا رامون ندادن                        
گفتن که توی جاده
دونده ها زیادن
دويديم و دويديم
فايده نداشت دويدن
به همه چی رسيديم‏
به جز خود رسيدن                                  

دويديم و دويديم                                 
اسپند و دود نکردن
گفتن فقط زير لب ‏
کاش برنو بر نگردن

چه روزای قشنگی
عشق و نفس کشيديم
روی گلای قالی ‏
با خنده دست کشيديم

‏ ‏